.بسم اللّه الرحمن الرحيم
توضيحات
صفحه 18، سطر 1-
پولس، حواري مسيح اين نظام جابرانه را تقديس ميكرد و ...
بايد دانست كه پولس از حواريون مسيح (ع) نبوده و نويسنده در اينباره راه خطا پيموده است، زيرا نام «حواريون» در عرف مسيحيت به دوازده تن اطلاق ميشود كه زمان حضرت مسيح را درك كرده و از خواص آن حضرت شمرده ميشدند و پولس در روزگار مسيح عليه السلام از جمله دشمنان آن حضرت و از يهوديان سرسخت و متعصب بود و حتي حواريون عيسي (ع) را به مرگ تهديد ميكرد ولي پس از دوره مسيح (ع) ناگهان ادعا نمود كه در راه دمشق، مسيح بر او آشكار شده! و معجزهآسا به وي ايمان آورده است و از سوي عيسي (ع) مأمور تبليغ مسيحيت ميباشد! (كتاب اعمال رسولان، باب 9). سپس با برگزيدهترين حواريون مسيح يعني پيطروس و برنابا مخالفت آغاز كرد و با ارسال نامههايي به اين سو و آن سو، پطرس و برنابا را «منافق» خواند (رساله پولس به غلاطيان، باب دوم). پطرسي كه مسيح (ع) درباره او گفته بود: «من نيز ترا ميگويم كه تويي پطرس، و بر اين صخره كليساي خود را بنا ميكنم و ابواب جهنم بر آن استيلا نخواهد يافت و كليدهاي ملكوت آسمانها را به تو ميسپارم و آنچه در زمين ببندي در آسمان بسته گردد و آنچه در زمين گشايي در آسمان گشاده شود» (انجيل متي، باب شانزدهم).
آنگاه پولس كوشيد تا آئين مسيح (ع) را به سويي كشاند كه پيوندش با شريعت موسي (ع) بكلي بگسلد، مثلا با اينكه عيسي (ع) و حواريون همگي بنا به شريعت ابراهيم (ع) و موسي (ع) «ختنه» شده بودند، پولس به مسيحيان چنين نوشت: «اينك من پولس به شما ميگويم كه اگر مختون شويد، مسيح براي شما هيچ نفع ندارد»!! (رساله پولس به غلاطيان، باب پنجم).
بنابراين پولس را تحقيقا بايد «بدعتگذاري» در آئين مسيح شمرد كه از راه رقابت و دشمني با حواريون در نظر داشته افكار و منويات خود را در آئين تازه داخل كند. وي به قرنتيان
ص: 177
مينويسد: «مرا يقين است كه از بزرگترين رسولان هرگز كمتر نيستم!!» (رساله دوم پولس به قرنتيان، باب يازدهم). نتيجه اين رقابت، انتخاب تعليمات ويژه! و انجيل مخصوص! و نفي ساير اناجيل بود! چنانكه مثلا «لوقا» انجيل خود را تحت نظارت پولس نگاشت و مستر هاكس (نويسنده قاموس كتاب مقدس) درباره لوقا مينويسد: «تاريخ شخصي او، پيش از مصاحبت با پولس و بعد از آن نامعلوم است يا مبتني بر روايات مجهوله غيرمعينه است» (قاموس، صفحه 772).
بدينترتيب پولس افراد نامعلومي را به انجيلنگاري واميداشت و ديگر اناجيل را تخطئه ميكرد! چنانكه در نامه خود به غلاطيان مينويسد: «تعجب ميكنم كه بدين زودي از آنكس كه شما را به فيض مسيح خوانده است برميگرديد بسوي اناجيلي ديگر»! (غلاطيان، باب اول). البته چنين بدعتگذاري، نظام بردگي را بصورت ننگين خود تأييد مينمود و در اينباره مينويسد: «اي غلامان! آقايان بشري خود را چون مسيح با ترس و لرز، با سادهدلي اطاعت كنيد»! (رساله پولس به افسسيان، باب ششم). ولي پرواضح است كه اين قبيل آموزشها را به مسيح عليه السلام كه براي اصلاح بشر و عبوديت خدا (نه بندگي ديگران) قيام كرده نميتوان نسبت داد چنانكه آموزشهاي پيامبر گرامي اسلام (ص) را با رفتار برخي از خلفا يا شيوخ عرب در رواج بردهداري و بردهفروشي نتوان قياس كرد بويژه كه بردهداري قديم مبتني بر آدم دزدي و فروش انسانها از اينراه بوده و پيامبر عظيم اسلام (ص) با اينكار بسختي مخالفت فرموده است و اگر سخن از «رقبات» در اسلام ميرود در واقع اكثر آنها ستمگراني بودهاند كه به جنگ مسلمين آمده و اسير ميشدند و مدتي قليل در حكم بردگان بودند تا آزاد شوند. چنانكه قرآن كريم درباره آنها فرموده: «فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً» (محمد/ 4). يعني، «آنانرا يا منت نهاده آزاد كنيد يا عوض بگيريد و آزاد سازيد». و جز اين گروه اگر كسي از دوران قبل از اسلام يا بصورتي ديگر بنزد مسلمين بود بحكم آياتي مانند: «فَكُّ رَقَبَةٍ» (البلد/ 13) يا: «فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ» (مجادله/ 3) يا: «أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ» (المائده/ 89) يا: «فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ» (النساء/ 92). كه همگي توصيه به آزاد كردن «رقبات» است، رهايي مييافت بخصوص كه سهمي از زكات عمومي، براي استخلاص «رقبات» رسما كنار گذاشته شده بود چنانكه در سوره توبه ميخوانيم: «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ ...» (التوبه/ 60).
بدينترتيب، اسلام براي آزادي بشر از رقيّت و بردگي، گامي بلند در قانونگذاري خود برداشت و از اينرو فقهاي اسلام در ابواب فقه اسلامي، كتابي تحت عنوان: «كتاب العتق» يعني:
«كتاب آزادي بردگان» عنوان كردهاند ولي از «كتاب الاسترقاق» يعني: «كتاب بردهگيري» در ابواب فقهي نشاني ديده نميشود، و از پيامبر گرامي اسلام (ص) آوردهاند كه فرمود: «شرّ النّاس من باع النّاس» (كافي و وسائل، كتاب التجارة). يعني: «بدترين مردم كسي است كه انسانها را بفروشد»!
ص: 178
صفحه 21، سطر 4-:
«آداب و رسوم را كه در سرزميني ديگر زشت و ناپسند شمرده ميشد از آن برداريد چيزي برجاي نخواهد ماند».
كوشش نويسنده در اين چند صفحه معطوف به آنست كه اخلاق را «امري نسبي» جلوه دهد و قداست و اطلاق آن را انكار كند! معناي نسبي بودن اخلاق بطور واضح و بيپرده آنست كه مثلا اگر كسي امروز در ايران اسلامي زندگي ميكند البته اجازه ندارد به «امر شنيع» همجنسگرايي، تن دردهد ولي اگر مثلا به كشوري كه اينكار در آنجا زشت شمرده نميشود سفر كرد و شرائطي ديگر ملاحظه شد! در اجراي اين «امر شريف»!! مجاز خواهد بود، زيرا اخلاق، امري نسبي است و در شرائط گوناگون تفاوت ميكند! بنظر ما اين سخن، خود شعاري ضد اخلاقي است كه مايه دامن زدن به فساد و تباهي در جامعه ميشود و اخلاق را در نظر افراد بيريشه نشان ميدهد و ادلهاي كه براي اثبات آن اقامه شده مغلوط و سفسطهآميز است:
اولا آنچه مورخ امريكايي «ويل دورانت» مينويسد كه: «نفعپرستي و خيانت و بيرحمي و غصب حق ديگران در طول دوران نسلهاي متوالي براي حيوان و انسان همچون امور نافعي بودهاند»! و نيز آنچه نويسنده اظهار داشته است كه: «جنگاوري و درندهخويي و آمادگي جنسي در كشمكش حيات مزايايي بشمار ميرفت»! همه از نگرشي سطحي و قياس «انسان با حيوان» حكايت ميكند! و گيرم كه اين امور براي گرگ و روباه سودمند بوده است ولي براي جامعه مورچگان و زنبور عسل هرگز نميتوانسته مفيد باشد (تا چه رسد به جامعه انساني!) بهمين جهت در لانه و كندوي آنها جز نظم و همكاري و صميميت چيزي ديده نميشود و اگر احيانا فردي از روش عمومي تخلف كند كيفرش ميدهند. شگفتا! مورخ امريكائي انسانها را كه به نعمت خرد و انديشه از ديگر جانوران برتري داشته و دارند با گرگ و روباه قياس ميكند و صفات درندگان را در طي نسلهاي متوالي درخور وي ميشمارد. اگر درندهخويي و ستمگري امتيازي بوده چنانكه گذشت مربوط به دنياي حيوان است آنهم حيوان وحشي نه جانوراني كه از راه تعاون و همكاري زندگي ميكنند، پس چگونه ميتوان انسان را مشمول، «قانون جنگل»! شمرد و وحشيگري و خونريزي و غصب را از امتيازات تاريخي او دانست؟! منشأ اشتباه حضرات از آنجا است كه پس از «چارلز داروين» كه قانون «تنازع بقاء» را در عالم حيوانات كشف كرد، گمان ميكنند كه قانون مزبور با عالم انساني نيز قابل تطبيق است و به ذهن پربركتشان خطور نكرده كه انسان بيش از تنازع، به «تعاون بقاء» نياز داشته و دارد و اما اگر گروهي از افراد بشر خواستهاند مانند حيوانات وحشي، درندهخويي كنند دليلي وجود ندارد كه اعمال آنها را مفيد و پسنديده بشماريم يا ضرورتي براي درندگي ايشان قائل شويم بويژه كه در ادوار تاريخ، مصلحان و پاكان و پيامبران نيز پيرواني داشتهاند و همواره به اصل «تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي» (المائده/ 2) دعوت كردهاند.
ص: 179
ثانيا: آنچه نويسنده پس از تقسيم تاريخ به 3 مرحله «كشاورزي و شكار و صنعتي» آورده است كه: «در مرحله شكار، انسان ناگزير بوده كه هر دم آماده تعاقب و جنگ و كشتن باشد، همينكه شكاري ميگرفت تا آخرين ظرفيت معدهاش ميخورد چون مطمئن نبود كه بتواند دوباره امكان خوردن پيدا كند، اين عدم اطمينان حرص و آز را زائيده است»! اين تعليل هرگز حرص و آز را در آن مرحله از تاريخ تصويب نميكند زيرا چنين حرصي نه مفيد بوده و نه صحيح، و نه ضرورت داشته است!! اما مفيد نبوده، بدليل آنكه پرخوري شديد به سلامت فرد لطمه ميزده است و نزديكانش را از نعمت غذا محروم ميكرده و در نتيجه از وي تنفر مييافتند و در مشكلات زندگي كمتر به او خدمت ميكردند. صحيح نبوده، زيرا قناعت و رعايت اعتدال، موجب راحت جسم و آسايش جان ميشود و با حرص و آز هر دو از دست ميرود. ضرورت نداشته زيرا معمولا شكارها دستهجمعي انجام ميگرفت و غذا نيز به تناسب افراد، تقسيم ميگشت و بر همه لازم بود تا نوبت شكار آينده، غذاي خود را حفظ كنند وگرنه به رنج گرسنگي درميافتادند! بنابراين چه ضرورتي براي آزمندي وجود داشته كه ما اين رذيلت اخلاقي را براي دوراني، پسنديده بشمريم؟!
اما آنچه در دو مرحله ديگر از تاريخ (مرحله كشاورزي و صنعتي) آورده است كه: در مرحله اول، نظام صرفهجويي و صلح، برتر از جنگ بوده يا پاكدامني دختران از واجبات شمرده ميشده و در مرحله دوم زنان در روابط جنسي آزاد شدند! و جوان عاصي ميتوانست گناهش را در جمعيت شهر پنهان سازد! بهيچوجه خونريزي و بيعفتي و گناه را موجه و مجاز نمينمايد جز آنكه نشان ميدهد گاهي زمينه براي عصيان افراد، فراوانتر و گاهي كمتر است نه آنكه رذائل اخلاقي به فضائل تبديل شود يا زيان تجاوز و ظلم و گناه، به منفعت و سعادت مبدل گردد!.
از اين به بعد نويسنده، سخن «ويل دورانت» را در اثبات «نسبيّت اخلاق» بگواهي ميآورد ولي برهان آهنين!! ايشان نيز در حقيقت صورت برهان و سيرت مغالطه دارد! مثل آنچه ميگويد: «شرقيان بعلامت احترام كلاه بر سر ميگذاشته و غربيان آنرا براي احترام برميداشتند»! پرواضح است كه اين كار در شمار «قوانين اخلاقي» نيست بلكه از «رسوم اعتباري» بشمار ميآيد كه بنا به قراردادهاي اقوام مختلف تفاوت ميكند. ولي نكتهاي كه هر دو عمل (كلاه بر سر گذاشتن و از سر برداشتن) از آن حكايت ميكنند «احترامي» است كه از اينكار براي ديگران منظور ميشود و احترام به انسانها شايسته، خود يك حكم اخلاقي است (كه از نظر تيزبين جناب ويل دورانت مخفي مانده!) و منشأ هر دو عمل، شده است. شگفت آنكه مورخ آمريكايي در آغاز سخن مينويسد: «اكنون چند مثال براي نسبيّت اخلاقي بياوريم» و در پايان مينگارد: «يكي از صاحبنظران يونان باستان ميگويد اگر آداب و رسوم مقدس سرزميني را جمع كنيد و بخواهيد آن مقدار از آداب و رسوم را كه در سرزميني ديگر زشت و ناپسند شمرده ميشود از آن برداريد چيزي برجاي نخواهد ماند»! جناب مورخ، به
ص: 180
تفاوت ميان «اخلاق» و «آداب و رسوم» ابدا توجه نكرده و براي اثبات نسبيت اولي، دومي را به گواهي آورده است! اخلاق، امري فطري است يعني عقل طبيعي در هركس لا اقل در مراحلي زشتي ظلم و نيكي احسان را درمييابد و نياز به قرارداد و تلقين ندارد ولي بسياري از آداب و رسوم، به قراردادها و اعتبارات افراد يا جامعهها بستگي دارند. و قياس ايندور بيكديگر، قياس «مع الفارق» است.
اما درباره آنچه كه مينويسند: «ساكنان ملانزي بيماران و پيران را زنده در خاك ميكنند و اين امر را وسيله خوبي براي رهايي از بقاياي آنان ميدانند» بايد گفت اولا اگر مردم ملانزي به چنين كاري دست ميزنند چه بسا به خيال خود براي رعايت يك «امر اخلاقي» است! كه مثلا بيماران صعب العلاج را از درد و رنج و پيران را از مصائب پيري برهانند و ضمن آسودگي خود! آنان را نيز راحت سازند! (هرچند اين فلسفه، خطا و نادرست است). ثانيا لغزش فكري و انحراف اقوام را نبايد ملاك «نسبيت اخلاق» بشمار آورد چه بسا مردمي كه بعللي از مسير عقلي و طبيعي خارج شده و به زشتكاري روي آوردهاند و بتدريج قبح اعمالشان از نظر آنها محو گشته است ولي انحراف آنها را نتوان بحساب وجدانهاي سالم و فطرتهاي آلودهنشده، گذاشت زيرا احكام فطرت با ظلم و قتل و خيانت موافقت ندارد!
اما درباره اين سخن كه مينويسند: «زن ژاپني به لختي تن كارگر اهميت نميدهد ولي در شرم و عفت ممكن است از مريم و آسيه برتر باشد» بايد گفت كه در اينجا ويل دورانت پرانتزي باز كرده و توضيحي آورده است كه نويسنده «تاريخ اجتماعي ايران» آنرا نياوردهاند. ويل دورانت در پي سخن گذشتهاش مينويسد: (گرچه اين حقيقت ممكن است مانند بسياري از حقايق ديگر امروز وجود نداشته باشد)! تفسير سخن ايشان آنست كه در گذشته به زن ژاپني تلقين شده بود كه عريان شدن كارگران زن در برابر مردان، با عفت و شرم منافات ندارد ولي اين حقيقت!! امروز از ميان رفته يعني عملا معلوم شد كه اينكار با عفت بانوان منافات پيدا ميكند! زيرا غريزه چيزي نيست كه با تلقين نابود گردد (مانند اينكه از راه تلقين، كسي گرسنگي را براي هميشه فراموش نخواهد كرد!) و شك نيست كه عريان شدن زنان كارگر در برابر مردان بويژه كه جوان و خوشاندام نيز باشند سرانجام فساد ببار ميآورد.
آري امور ضد اخلاقي اگر چند صباحي هم در ميان قوم منحرفي رواج يابند، بالاخره چهره زشت خود را به آنان نشان خواهند داد.
صفحه 41، سطر 17-
... رهبانيت و صومعهگري عيسويان و اعتكاف مسلمين در مساجد ...
محمد بن زكرياي رازي هرچند در طب مقامي بلند داشته ولي در فلسفه و دينشناسي
ص: 181
از مقام تحقيق دور بوده است و جا دارد كه پژوهشگران به شرح مناظرات او درباره ديانت با همشهري دانشمندش ابو حاتم رازي بنگرند تا به درماندگي و ضعف اقوال وي در اين باب پي برند (به كتاب: اعلام النبوّة مراجعه كنيد). در اينجا نيز رازي به قياس مع الفارق دست زده است و «اعتكاف مسلمين را در مساجد» با «رهبانيت مسيحيان» در يك رديف آورده و نشان ديگري از اسلامناشناسي! خود را عرضه كرده است! شك نيست كه ديانت اسلام با رهبانيت به مخالفت برخاسته و آنرا بدعتي ميشمرد كه مسيح عليه السلام نيز بدان فرمان نداده است چنانكه در قرآن كريم ميخوانيم: وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ (الحديد/ 27). يعني: «رهبانيت را ايشان بدعت نهادند، ما بر آنان رهبانيت را مقرر نداشتيم»! رهبانيت، اعتزال از مردم و گوشهنشيني و رياضت و ترك دنيا را شامل است و اسلام، ديني اجتماعي و دور از رياضات شاقّه بوده و داراي شرايع معتدل و قوانين سهل است چنانكه در قرآن مجيد آمده: ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (الحج/ 78). يعني: «خداوند در اين دين بر شما سختي ننهاده است» و نيز ميفرمايد: يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ (البقره/ 185) يعني: «خداوند اراده آساني درباره شما دارد و سختي را بر شما نخواسته است» و آيات كريمهاي كه مسلمين را برحذر داشته از اينكه مبادا روزيهاي پاكيزه را ترك كنند و از زينتهاي طبيعي روي گردانند، نشانگر آنست كه اسلام با ترك دنيا و زهد خشك يعني رهبانيت موافقت ندارد؛ چنانكه ميفرمايد: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؟ (الأعراف/ 32) يعني:
«بگو چه كسي زينت خدا را كه براي بندگانش بيرون آورده حرام كرده است؟ چه كسي روزيهاي پاكيزه را حرام داشته؟!» و يا ميفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ» (المائده/ 87). يعني: «اي اهل ايمان روزيهاي پاكيزهاي را كه خدا بر شما حلال كرده، بر خود حرام مكنيد».
در تاريخ اسلام معروفست كه عدهاي از اصحاب پيامبر (ص) گرد هم آمدند و ذكر بقاي آخرت و فناي دنيا كردند و يكي از آنميان گفت: من از اين پس: همه روزه، روزه ميگيرم! و ديگري گفت: من ترك همخوابي با همسر ميكنم! سومي گفت: من ديگر بر بستر نميخوابم! چون اين خبر به پيامبر (ص) رسيد خطبه خواند و فرمود: ما بال اقوام قالوا كذا و كذا لكنّي اصلّي و انام و اصوم و افطر و اتزوّج النّساء فمن رغب عن سنّتي فليس مني (صحيح بخاري و احكام القرآن قرطبي). يعني: «چرا دستهاي چنين و چنان گفتند؟! من (كه پيامبر شما هستم) هم نماز ميخوانم و هم ميخوابم، و گاهي روزه ميگيرم و گاهي نميگيرم، و نيز با زنان ازدواج ميكنم و كسي كه از روش من رويگردان شود از من نيست»!
و همچنين ماجراي «عاصم بن زياد» مشهور است كه لباس خشن پوشيده و از مردم و زن و فرزندش كنارهگيري كرده بود تا به ملاقات علي عليه السلام نائل آمد و آنحضرت به او فرمود: «يا عديّ نفسه لقد استهام بك الخبيث! اما رحمت أهلك و ولدك؟ أتري انّ اللّه احلّ
ص: 182
لك الطّيبات و هو يكره أن تأخذها؟ (نهج البلاغه/ خطبة 200). يعني: «اي دشمنك خويشتن! شيطان سرگردانت كرده، چرا به همسر و فرزندت رحم ننمودهاي؟ آيا باورت اينست كه خدا نعمتهاي پاكيزه را بر تو حلال كرده و در عين حال راضي نيست كه از آنها بهره ببري؟».
خلاصه آنكه مخالفت اسلام با رهبانيت و ترك دنيا واضحتر از آنست كه بخواهيم در تنگناي حاشيهنويسي! به اثبات آن پردازيم. اما مسئله «اعتكاف» به رهبانيّت ربطي ندارد! زيرا به اجماع علماي اسلام، اعتكاف (مثلا سه روز در مسجد ماندن و عبادت كردن و جز به هنگام حاجت بيرون نيامدن) كاري مستحب است و شرع اسلام، كسي را به اجراي اين عبادت ملزم نكرده است، از اين گذشته سه روز در مسجد ماندن انسان را از نعمتهاي خدا محروم نميكند و از مردم جدا نميسازد، زيرا مسجد محل آمدوشد مردم است و معتكف نيز از خوردن غذاهاي نيك ممنوع نيست جز اينكه چند روزي با عبادت خدا روحيه ايماني خود را نيرومند ميسازد و دل و جانش را آرامش ميدهد و به قواي درون خود تمركز ميبخشد و بر قدرت ضبط نفس خويش ميافزايد. پس اين كدام ستم است كه مسلمانان بر خود روا ميدارند و «رازي» بر آنان عيب نهاده و ايشان را سرزنش ميكند؟! اي كاش پسر زكريا! علاوه بر طب جسماني اندكي از «طب روحاني» را نيز آموخته بود و بيش از اين با نسخه: نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ» «*» (الإسراء/ 82) آشنايي داشت!
صفحه 98، سطر 10 تا 18-
در جاهليت عادت بودي كه ... به موجب آيهاي نهي گرديد.
آيهاي كه در اينباره برخي گمان كردهاند نازل شده، آيه 53 از سوره شريفه «احزاب» است كه به پيامبر خدا (ص) ميفرمايد: «لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ يعني: «از اين پس، ازدواج با هيچ زني بر تو حلال نيست و نه حق داري زناني را با همسرانت تبديل كني (يعني همسرانت را طلاق داده بجاي آنها با زنان ديگري ازدواج كني)» و اين آيه كريمه چنانكه ملاحظه ميشود با عادت مشؤوم دوران جاهليت كه زنان خود را معاوضه ميكردند ربطي ندارد و عمل مزبور را اسلام «زناي محصنه» تلقي كرده و از روزهاي نخستين با آن مخالفت داشته است.
صفحه 102، سطر 15-
نه چنانكه دزد را چون دست ببرند هيچ كس را منفعت نباشد و نقصاني فاحش در ميان خلق ظاهر آيد ...
از كجا دانسته شد كه هيچكس را از كيفر دزد منفعت نباشد؟! اين شكل اظهار نظر، از
______________________________
*- قرآني را نازل ميكنيم كه مايه شفا است.
ص: 183
بيتوجهي به آثار اجتماعي كيفر ناشي ميشود، درحاليكه اسلام بر مبناي حفظ حيات مردم و حقوق جامعه، احكام كيفري خود را تشريع كرده است چنانكه در موضوع قصاص ميفرمايد:
وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ (البقره/ 179) يعني: «اي خردمندان! قصاص موجب تأمين حيات شما ميگردد» پس اگر قرآن مجيد به قطع دست «سارق» فرمان داده است اولا بايد هويت «سارق» را از ديدگاه اسلامي شناخت، و ثانيا بايد به حكمت كيفر سارق، توجه كرد. سارق به اتفاق فقهاي اسلام كسي است كه اموالي را از «حرز» يعني محل «حفاظ» دزدي كند نه آنچه در منظر عام و دسترس همه قرار دارد، و شرط است كه آن اموال، از ربع دينار شرعي ارزش بيشتري داشته باشد و بقول مشهور از فقهاء اينكار از شدت گرسنگي و در نتيجه، مواد غذايي نباشد. دزدي كه از «مخفيگاه» سرقت ميكند بسيار ميشود كه با صاحب مال روبرو ميگردد و براي نجات خود بهنگام گلاويز شدن با او، به قتل وي دست ميزند، يا نيمه شب به خانه كسي آمده و گاه با بيدار شدن كودكان به آنان صدمهاي ميرساند، يا سهمگينترين خاطرات را در ضمير زنان و كودكان باقي ميگذارد، يا اگر خانه را خلوت و دورافتاده ديد چه بسا متعرض ناموس افراد ميشود. چنين سارقي را امروز ميتوان با گانگسترها و مافيا و دزدان بانكها و سارقين نيمه شب و امثال ايشان سنجيد نه با هركه دستش كج باشد! و آيا براي جلوگيري از اين خطرات عظيم نبايد قانون، مهابت نشان دهد؟! با اينهمه بسياري از فقهاي شيعه و فقهاي سنّي (شافعي «1»)، عقيده دارند كه اگر چنين سارقي پيش از رسيدن به محكمه شرع توبه كند، حد قطع دست از او برداشته ميشود.
البته دولت اسلامي نيز وظيفه دارد از راه تقويت فرهنگ عمومي و توسعه كار و تأمين وضع معيشت مردم، با دزدي بطور اساسي مبارزه نمايد. چنانكه حكم كيفر دزد نيز در اواخر عمر شريعت پيامبر (ص) (در سوره مائده) آمده است و اين بهنگامي بود كه پيامبر اسلام (ص) در حدود 22 سال به كار آموزشي و فرهنگي پرداخته بودند و با فقر و تنگدستي از راه تقسيم ثروت (زكات، صدقات، غنائم، فييء، اراضي مفتوحه و غيرها) مبارزه فرموده بودند.
از طرفي «حرمت جامعه» در اسلام، مقدم بر «حرمت فرد بزهكار» شمرده ميشود و دزد، حرمت جامعه را ميشكند آنهم جامعهاي كه همه گونه وسائل زندگي و تعليم و تربيت او را تأمين ميكند و اگر بفرض فقير باشد او را از زكات و غيره برخوردار ميسازد. فرد سارق، چنين جامعهاي را به هراس و بيم ميافكند و احساس عدم امنيت براي آن پديد ميآورد و احترام قوانين را نقض ميكند از اينرو اسلام در برابر او چنانكه گفتيم «مهابت قانوني» نشان ميدهد و از جامعه حمايت ميكند. آري خردمندان ميدانند كه قطع دست چند دزد خيانتگر در برابر امنيت
______________________________
(1). با استناد به اين آيه كريمه كه پس از حكم كيفر سارق آمده است: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (المائده/ 29) پس كسي كه بعد از ستم (سرقت) خود توبه كند و كار خويش اصلاح (جبران كند) خداوند توبه او را ميپذيرد كه خداوند آمرزنده و مهربان است.
ص: 184
و اطميناني كه هزاران انسان درستكار و امين از اينراه پيدا ميكنند بهاي زيادي نيست، هرچند نازكدلان نپسندند!
صفحه 117، سطر 17-
... لذا برخي از فقهاء غلام غيرمملوك را منع و غلام مملوك را تجويز كردهاند.
حرمت اين كار از مسلّمات اسلام و مورد اجماع همه فقهاي مذاهب اسلامي است و بقول آلوسي «1» در تفسيرش: للإجماع علي عدم حلّ وطيء المملوك الذّكر (ج 18 ص 6) پس اگر نادان فقيهنمايي! براي ارضاي خاطر حكام ستمگر و شهوتپرست عصر خود، چنين فتوايي داده باشد بيترديد از زمره فقهاء خارج بوده است.
صفحه 137، سطر 5-
مكتوب و مقدر است.
بايد دانست كه تقدير الهي و قضاي حق، منافات با اراده انسان ندارد زيرا اراده و اختيار انسان نيز در تقدير الهي بوده و خداوند، مخلوق انتخابگري را به قضاي خويش آفريده است و از اينرو آدمي ملزم به كوشش و تلاش است كه: «لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعي، وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري» «*» (النجم/ 39 و 40) البته پس از تلاش لازم، اگر اراده انسان مقهور حوادث شد و يا نظام تكوين بر آدمي غالب آمد بايد «رضا» به «قضا» را فراموش نكند كه آرامش دنيا (بجاي آه و افسوس و شكايت) و آسودگي آخرت در پي آنست. در اينجا بهمين مختصر اكتفا ميشود زيرا بحث مستوفي از «اراده انسان و قضاي الهي» مبحثي طويل الذيل و پردامنه است و در اين تنگنا حق آن را اداء نتوان كرد و همين اشاره تا حدي ميتواند راهنماي علاقهمندان به اين مبحث باشد.
صفحه 152، سطر 24-
... اين تفاوت و اختلاف از دينداري ما و بيديني آنها است!
خوب بود كسي از نويسنده كتاب حاجي بابا! بپرسد كدام امتياز بزرگ اخلاقي غرب، شما را به دهشت افكنده كه اينچنين احساس حقارت ميكنيد؟! غرب كه بقول شما در «كفر و زندقه» فرورفته چه طرفي از اين فاجعه- جز استثمار ملل ضعيف و ايجاد جنگهاي بزرگ جهاني و رواج بيبندوباري بسته است؟! (با اينكه بنظر ما، غرب را بطور مطلق به كفر و زندقه متهم كردن، درست نيست، در غرب نيز دينداري وجود دارد). از آنسو مگر ما، در روزگار قاجاريه واقعا ديندار و خداترس و پرهيزگار بودهايم كه انتظار داشتيد احوالمان بهتر از
______________________________
(1). آلوسي، از علماي متأخر عراق كه مفتي اهل تسنن بود و صاحب تفسير مشهور «روح المعاني» است.
*. نصيب انسان جز نتيجه سعي و كوشش وي چيزي نيست و همانا نتيجه تلاش وي را به او نشان خواهند داد.
ص: 185
آن باشد؟ اگر فساد دوران قاجاريه را تحليل كنيم بويژه در طبقه حاكم، معلوم ميشود كه «دينداري» چه محلي از اعراب داشته است؟! آيا ماجراي قرارداد «رژي» و قتل «اميركبير» و مقاومت در برابر تودههاي «مشروطهخواه» و چاپلوسيهاي درباري، و فساد فلان الدولهها و فلان السلطنهها را ميتوان نشانه تربيت ديني و وجدان مذهبي ايشان دانست؟ تاريخ اجتماعي ايران ج6 185 صفحه 152، سطر 24 - ..... ص : 184
يقت مسلم آنست كه غرب چون به علوم تجربي توجه بسيار مبذول داشته، موفق شده است به ترقيات شگرفي در زمينه تمدن و تكنيك نائل آيد ولي از آنجا كه اخلاق و ديانت به نسبت تمدن صنعتي در غرب رشد و ترقي نكرده لذا مغرب زميني به آرامش و سعادت مطلوب نرسيده است و بزرگان غرب خود به اين كمبود معنوي اعتراف دارند. و اما شرق، متأسفانه بعللي كه ذكر آن بطول ميانجامد و در گنجايش اين نوشته نيست ارتباط خود را با تمدن عظيم و باشكوه اسلامي كه در گذشته داشته قطع كرده است و در دينداري نيز بجاي «اصالتگرايي اسلامي» به «خرافهپردازي» روي آورده لذا دچار ضعف و فتور در كار دين و دنيا شده است.
پس بر «اسلام راستين» ايرادي نيست «هر عيب كه هست در مسلماني ما است»!
ص: 186